سفارش تبلیغ
صبا ویژن

** آغــــــــوش سپیـــــــــد **

از غربتکدهای که قلبت بود، دور می شوم وپاهایم را دنبالم می کشم هر که ماند به درک، هرکه...

اصلآ به من چه که دمای هوا بالاتر رفته از قد خدا.

شاید ترک دیوارها برای خندیدن قیافه گرفته اند

به خدا همین امروز نفس کشیدم، اما قبول نکردی ، پول این اکسیژن را از کجا آورده ای ؟! از جیب کت تنهایی ام


نوشته شده در شنبه 85/8/13ساعت 12:54 عصر توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

و گویی تمام جواب ها تو بودی

و من از دور تنهایی ام را در دست های تو جا گذاشتم

کجاست آغوشی برای آرامش من،

و فصلی برای عاشق شدن

و دست هایی به وسعت آسمان

پلک بزن یگانگی را

من از تو سرشارم از لب های تو از گونه های تو


نوشته شده در جمعه 85/7/21ساعت 7:42 عصر توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

وقتی نیستی ، چه ظلمتی به روشنی آرزوهایم می وزد

وقتی نیستی

یک حس گمشده خوابم می کند

چه ملایمی

     ای لمس بایگانی نیازها

      و چشمانم در تکاپوی تو سیب می شوند


نوشته شده در جمعه 85/7/21ساعت 7:37 عصر توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

<      1   2