سفارش تبلیغ
صبا ویژن

** آغــــــــوش سپیـــــــــد **

سلام به تمامی دوستان خوبی که با وجود سر نزدن های من، بازم میان و به من منت میذارن
با تاخیر برگشتم، اما الان مطلبی نیس که بذارم ولی...
به زودی دست پر بر میگردم
به همه شما هم سر میزنم
حتما

 


نوشته شده در شنبه 90/7/23ساعت 10:15 صبح توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

" بستری"

به بیمارستان میروم

        تا شعرهایم را بستری کنم!

               چند روز است از دهان کلمه هایم خون می پاشد

                                                     روی فقرات کاغذها.

       
         
                                                       

****

"..."

حوصله ام که سر میرود

                    اتاقم غرق میشود!.

****

"مسیر پرواز"

شاید دیشب شعری گفته ام

     که امروز چشمانم مسیر پرواز پرنده ها را 
                                             حدس میزنند.
                

****

"مرور"

روز از نو شروع میشود

                 تا آدمها کهنگی شان را مرور کنند!

آه...

     آدمها  ورژن جدیدی ندارند!.
   


نوشته شده در چهارشنبه 89/9/24ساعت 11:24 عصر توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

آرزو

هر روز آرزو میکنم مارمولکی گنده،

              گوشه ی اتاقت اتراق کند،

              تا ترست را میهمان آغوشم کنی!!

 

*****
شغل!

شغلم را نمی دانم!

اما، اهل حساب و کتابم

سرم، شاگردهای کلاس اولی را

                  یاد صفــر می اندازد!

 

*****
سرپوش!

فرصت که میکنم

       شعری قاب می گیرم

          تا روی یکی از ترک های قلبم،

                                سرپوش بگذارم!

       


نوشته شده در دوشنبه 89/6/29ساعت 9:51 صبح توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

راز چشمات

راز چشمات چیه که
آدم و درگیــر میکنه؟!
لذت داشتنت و
یکدفه تکثیــر میکنه!

می کشی آدمو سمت هر چی که چشات بخواد!
راز چشمات چیه که، زندگی پابه پات میاد؟!

می تونم دنیامو با جنس نگات، بنا کنم
عشق تو قدرتش و میده که ادعا کنم
ادعا کنم که سیب نفسات، سهم منه
کسی این بهشت و از دنیای من نمی کنه!

راز چشمات، چادر شب و کشیده از سرش!
برق چشمات به تنش نشست و ریخت کرک و پرش!
با تو روشنم اگه زل بزنی بودنم و !
قصه، با راز چشات نمی رسه به آخرش


نوشته شده در پنج شنبه 89/5/21ساعت 8:58 عصر توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

این ترانه در تاریخ 13/5/84 متولـد شد!

یه پنجـره تا من و تو
یه پنجـره، تا یه نفس
پنجـره رو آبی بکش
رو میله های این قفس

فاصله ی رسیدنم
یه پنجـره َس  تا تن تو
گناه گندم  پای من!
چیدنش  از خرمن تو!

تو فصـل مات شیشه ها
طرح دوتا بوسـه بکش
بذار جریمه َت بکنن
قدِ خدا  بوسـه بکش!

رنگ لبـای عاشقـو
اناری  کن  رو پنجـره
ترانه هاتو  داد بزن
بذار  رهاشه  حنجره

از پشت شیشه، چشاتو
گـره بزن  به نفسـم!
بذار با لمـس بودنت
به  آرزوهام  برسـم


نوشته شده در شنبه 89/3/22ساعت 1:50 عصر توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

این ترانه در تاریخ23/9/84  متولد شد!

تو نیستی و طعنه زدن،‏ عروسکا به خنده هام!
گفتن مثه اونا شده، نشستن و زل زدنام

عروسکا جار میزدن، تو هم یه جور عروسکی
مثه ما اولاش خوبی، اما بعدش بی نمکی

گفتن و گفتن و حالا، خواب عروسک می بینم
یه دختر منتظر و، تو تور و پولک می بینم

خواب می بینم که تاج من کاغذیه مثه دلت
تو با یه اسب کاغذی منو بردی به منزلت

خواب می بینم عروسکا، دل منو، هو می کنن!
دس می ذارن رو دلمو، غصه هام و نو می کنن

عاقبت عشق تو رو، عروسکا خوب میدونن
فک کنم اونا حق دارن، منو عروسک بدونن!

حقیقت و ازم گرفت این تاج و تور کاغذی
من به دلم طعنه زدم،‏ با این غرور کاغذی

این هدیه های رنگارنگ، مال دل بی سرو پات
دیگه عروسک نمیشم،‏ دیگه نمیمیرم برات


نوشته شده در جمعه 89/2/31ساعت 5:26 عصر توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

به چه قیمتی دلت
بد بودن و بلد شده؟!
کی بهش سپرده که
اینقد با چشمام بد شده؟!

به چه قیمتی منو
خط زدی از خاطره هات؟!
چی باعث شد که بگی
دیگه نمی میرم برات؟!

چشمات و می بندی و اسم من از یادت میره!
از دلم خالی میشی، تا یکی جام و بگیره!

قیمت فروختن قلب منو بهم بگو!
علت این همه دل شکستن و بهم بگو

بگو دست کی رسید به سیب سرخ آرزو؟
کی میخواد عادتمون بده به این بگو مگو؟!

چی نصیبت میشه از نفرت و قهر و دشمنی
که بهشت و پس میدی، مشتری جهنمی؟!


نوشته شده در جمعه 89/1/20ساعت 12:42 صبح توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

دوستان عزیزم ، پیشاپیش سال نو آریایی رو تبریک میگم، چیزی آرزو نمی کنم جز رسیدن به آرزوهایی که در دل دارید. یه شعر کوتاه میذارم  تا حوصله تون زیاد سر نرهتبسم

تنهایی

تنهایی ام که ته دیگ می گیرد
معده ی قلبم ورم میکند!

****


نوشته شده در جمعه 88/12/28ساعت 12:24 صبح توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

 

میخوام تو خورشیدم باشی،‏تو این شبای بی کسی
میخوام با برق چشمکات، به داد چشمام برسی

میخوام تن پنجــره رو، جلا بدی با نفسات
سکوت کوچــه بشکنه، با شعر سرخ خنده هات

بهــارو وردارو بیار،‏ بکـار تو باغچه ی دلـم!
به جای عیـدی دلتو، بذار رو طاقچه ی دلم!

تنهاییم و ورق بزن،‏زیر عبـور خاطره
ثانیه های عاشقی، موندنیه نمی گذره

حادثه ها رو تازه کن،‏با مژده ی اومدنت
بذار نلرزه شونه هام، با تکیه کردن به تنت


تو بوی سیب و گندمی،‏بذار دلـم خطا کنه!
سر دو راهی بمونه،‏ دوباره اشتبا کنه!

با تو چیزی کم ندارم،‏بهشت و من میخوام چیکار؟!
بذار جریمه ام بکنن، واسه یه کم سیب و انار!


نوشته شده در شنبه 88/12/8ساعت 2:4 صبح توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

(زلزله)

من زلزله ای هستم
که زورم به هیچ جغرافیایی نمی رسد!

****************************

(بی مصرف)

نیستم و دلتنگی!
هستم و دلتنگی!!
به کار دلت نمی آیم!

****************************

(زندگی)

میروم و میمیرم!
نمی روم و میمیرم!
یک جای قضیه می لنگد
زندگی پا ندارد!

***************************

(فلسفه)

موهایم را طلایی می کنم
دسته ای گندم از دهانت می روید!


نوشته شده در جمعه 88/11/2ساعت 7:37 عصر توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >