چشمات تو لحظهء اول
بازندهء بازي من بودم آخر
شروع شد داستان درازما
مي خواستم با تو برم تا انتها
تو بارون زير آفتاب داغ
مي خواستم برم تا انتها
تو خيال کاذبم تورو صدا مي کردم
تو بلند ترين شبا به فکر تو
مي نشستم تا صبح بي صدا
بد از اون شروع شد قصهء با تو بودن
آرزوم تنها همين بودتا ابد از تو خوندن
برق چشات خندهء لبات همه دنيا ي من بود
جدايي ما فصل گريه فصل تنها شدن بود
از تو خوندن باتو بودن هنوز آرزومه
هر جاي دنيا باشم چشم تو روبرومه
سلام
ممنون سر زده بودي
وبلاگ زيبايي داري
شعر زيبايي برام نوشته بودي ممنونم
خوشحال ميشم بازم سر بزني
دلت شاد