سلام اي بهار چابوك تنهايي من
بهاري كه چه بيگانه از راه رسيد
و مرا به اوج تنهاييم دعوت كرد
مني كه به خاطرت با همه غريبه ام
غريبه اي در اوج نياز
نياز شانه اي كه هميشه پناه شانه هايم
و دستي كه بي منت ببخشد گرمي وجودش را به دستم
افسوس بهاري نصيبم شد كه گاه آيد و زود رود
اين از خودم سرودم خيلي زشت بود ولي براي تو