** آغــــــــوش سپیـــــــــد **
دلم می خواد گریه کنم پرنده های آهنی تو آسمون بیا و دستاتو بذار تو دستای عاشق من پرنده هم سهمی داره معنی نداره آدما دیگه هیچی بین ما نیست هیچ بهونه ای نمونده نقطه ی رسیدن ما آخ،چه اشتراک تلخی حالا قلب مرده ی ما سیب سرخ آرزوهام قصه ی عاشقی من شعر من حسرت کوچه اس تن این کوچه ی سنگی نبض تکراری گریه همه جا بوی شکایت داغ این عهد شکسته انفرادی چشمانت ، وسیعترین سلول دنیاست و من چقدر دوست دارم انفرادی چشمانت را ، شبی چند اجاره میدهی ؟ می خواهم اشتراک شوم. ترانه تنها محرم من است، بدون هیچ صیغه ای بلوغ ترانه بلوغ من است و عشق تنها فرزند ماست در عصر عقیم احساس ترانه امتداد من و توست در پنجره ای به نام ما ترانه، اشتیاق من وتو به شکستن حصارهای تبسم وصدا یه پنجره تا تن تو یه پنجره تا یه نفس پنجره رو آبی بکش رو میله های این قفس اسم من بهاره اما ... اسم من بهاره اما یه روز اردیبهشتی گریه هامو نشنیدن قد کشیدم و زمستون دیدم آدمای دنیا شمردم فصلا رو،اما! اسم من ترکیب چارتا
وقتی پر پرنده ها رو می شکنن
وقتی با کندن گلا
پروانه رو خط می زنن
اما قناری تو قفس زندونیه
پاک نمی شه خاطره ی تبر تو ذهن جنگلا
بازم تن سبز درختا خونیه
تا نذاریم مزرعه مون فنا بشه
من نمی خوام که خونه های آهنی
تو دلای شیشه ایمون بنا بشه
تو آسمون مزرعه
ما می تونیم بهش ندیم
اما خداش نمی گذره
رو حرمتا پا بذارن
باید میون حرفاشون
به جای «من» ما بذارن
من و تو از هم بریدیم
یه حصار سرد و سنگی
بین دستامون کشیدیم
واسه ی به هم رسیدن
فرصتی نمونده باقی
واسه همدیگه رو دیدن
چندتا باور سوزونده اس
چندتا خواب ناتموم و
چندتا نامه ی نخونده اس
جرأت یکی شدن نیست
ساقه هامون و بریدیم
دیگه نای پا شدن نیست
پر تردید و سؤاله
ما رسیدیم به حقیقت
که جدایی یه زواله
کال از نبودن تو
هق هق یه شعر تازه
واسه ی سرودن تو
میره تا شروع بارون
مرغ دل با شوق پرواز
اما تو حصار زندون
تو عبور یه مسافر
غزلم سوز یه داغه
از نبودن یه عابر
همه حس انتظاره
می تپه قلب خیابون
چشم جاده بی قراره
گل پرپر شده ی دل
قایق خاطره هامون
خیلی وقته مونده تو گل
از یه عهد سر شکسته
فکر پروازی دوباره
نمی شه با بال بسته
می پیچه تو نفس من
قصر دیدار من و تو
عاقبت شد قفس من
هیچ وقت تبرئه نشوم
چقدر دوست دارم ،حبس ابد به پرونده ی عاشقی ام بخورد
یه زمستون تو نگامه
چی بگم بهار دروغه
وقتی پاییز هم صدامه
بی شکوفه و غریبم
نفسم پچ پچ برگه
با تگرگ ویخ رفیقم
پا گذاشتم توی دنیا
هیچکسی ازم نپرسید
راضی هستی تو به این جا
حتی اشکامو ندیدن
اونا ژست بودنم رو
تو شناسنامه کشیدن
می رسید به استخونم
بهترین ترانه من
پوسید رو نوک زبونم
مث آدم برفی سردن
قلباشون یه تیکه سنگه
کم اونایی که مردن
چارتا نه فقط دو فصلن
اونا که گرسنه مردن
چار نفر نه صدتا نسلن
حرف شور و بی نمک بود
با وجود این زمستون
اسم من یه جور کلک بود