سفارش تبلیغ
صبا ویژن

** آغــــــــوش سپیـــــــــد **

با تو چیزی کم ندارم،بهشت و من می خوام چیکار
بذار جریمه ام بکنن،واسه یه کم سیب و انار

تو بوی سیب و گندمی،بذار دلم خطا کنه
سر دو راهی بمونه ،دوباره اشتبا کنه

دوستان عزیز علاقمند به ترانه های جدید بهار می توانند برای دیدن آنها
به صفحه ترانه ها که آیکون آن درسمت راست صفحه است مراجعه کنند
و اگر شخصی قصد استفاده هنری از آنها را دارد می تواند با شماره تماسی
که در قسمت شناسنامه نوشته شده تماس بگیرد.

 


نوشته شده در سه شنبه 85/12/1ساعت 12:10 عصر توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

علاقه مندان به نثر های معنوی می توانند

با کلیک روی آیکون زمزمه ها  که در سمت راست همین صفحه است

به آنها مراجعه کنند. نظر یادتون نره 

 


نوشته شده در شنبه 85/11/14ساعت 12:35 عصر توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

دیروز روسری ام را باد برد،مادرم لب هایش را گاز گرفت ،

 غریبه ای آنطرف خیابان چند متلک نشخوار کرد و تو فقط لبخند زدی .

امروز روسری ام را شل تر بستم، به خاطر تکرار لبخند تو

و نه هیچ چیز دیگری.


نوشته شده در پنج شنبه 85/11/5ساعت 11:35 صبح توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

معصومانه کنار خیابان ،کودکی ات حراج می شود

دست هایت در حسرت لمس عروسک سارا،به غریبه ها سلام می کنند

آقا گل نمی خرید؟

شب که آرام آرام کوله بارش را پهن می کند،

تو هم برمی گردی به آرزوهای نچیده ات

هیچ کس نمی داند ، چه کسی کودکی تو را اینقدر ارزان حراج کرده است.


نوشته شده در پنج شنبه 85/11/5ساعت 11:1 صبح توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

تولدتان مبارک،شما که متولد فصل سپید زمانه هستید

شما که در یخبندان روزگار ،اولین گریه هایتان را به زندگی هدیه دادید

شما عشق را،عاشقانه می فهمید چون قلب های گرمتان از همان آغاز

سرما را لمس کرده ومغلوب خود ساخته است

امیدوارم سرنوشت شما همانند فصل تولدتان سپید باشد.

دی : آغاز عشق

بهمن : بلوغ عشق

اسفند : پایداری عشق


نوشته شده در پنج شنبه 85/11/5ساعت 10:49 صبح توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

ر ژلبم ماسیده روی فنجان های خوشبختی،

تو آنطرف میز می خندی و من می رقصم

چشمت می افتد به میز کناری ، آب از لب هایت آویزان می شود...

زنی تنها ،زنی زیبا، پشت میز کناری

رژ لبم سیاه می شود روی فنجان زهرمار.


نوشته شده در پنج شنبه 85/11/5ساعت 10:42 صبح توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

 

می خواهم چشمانم آنقدر سیاه شوند که زندگی به حالم گریه کند

حالم به هم میخورد از این همه روشنایی محدود و مصنوعی

شب از راه میرسد ومن مرگرا از لای ملحفه های چروکیده زندگی

در آغوش می کشم.


نوشته شده در سه شنبه 85/11/3ساعت 11:21 صبح توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

مجنون بلیط خوشبختی میگیرد و بایکی دیگر که اسمش لیلی نیست

به سینما میرود ،مجنون چیپس های فلفلی را قورت میدهد

بوسه های این دختر غریبه

لیلی روی کتاب نظامی خوابش می برد ، مجنون دیر به خانه می آید

بوی تند ادکلن زنانه از لبهای مجنون آویزان می شود .

لیلی هنوز خواب است ،او خواب می بیند که نظامی به صورت مجنون تف می اندازد.


نوشته شده در شنبه 85/10/30ساعت 1:8 عصر توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

انفرادی چشمانت ، وسیعترین سلول دنیاست و من چقدر دوست دارم
   هیچ وقت تبرئه نشوم
چقدر دوست دارم ،حبس ابد به پرونده ی عاشقی ام بخورد

انفرادی چشمانت را ، شبی چند اجاره میدهی ؟

می خواهم اشتراک شوم.


نوشته شده در شنبه 85/10/30ساعت 12:58 عصر توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

کدام ترانه را بخوانم برای ابتدای آبی جشمانت

من محکوم به دردم ، خدا بهتر می داند کدام ترانه کفر است . خدا هر شب روی دفتر ترانه ام می بارد

و من هر شب متولد می شوم ، جشمانت را نشان بده به کبودی استخوان های عاشقم

جشم های تو ابتدای خداست و من دوستشان دارم حتی وقتی زیر دستهای زمانه شلاق میخورم

این اولین تنفس من در ریه های خورشید است و تو ....و


نوشته شده در سه شنبه 85/10/5ساعت 12:45 عصر توسط بهــار چابـوک| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >